محل تبلیغات شما

نفر سوم!الان با خودشون میگن قربانی دوم کیه؟خدا کنه به ذهنشون نرسه!

_بهادر:بعد از خرید باید بریم و یه آدم خیلی کهنه کار پیدا کنیم!کار داره خیلی به جاهای بدی کشیده میشه!

به چشمم حال بد گلاره و بهادر دیدم همه اینا تقصیر عشق احمقانه و یه طرفه حسام به من بود!هوووووووووووووف یه لحظه وایسا!خدای من خودشه!!!سانی!سانی و کامیار !!اونا درباره خدایان یه چیزایی میگفتن!ارتباط گرفتن با خدایان

_بچه ها!

_هر سه تاشون باهم:بله؟

_آخرین باری که کامیارو دیدم میگفت که من میتونم از پس حسام بربیام!به شرطی که با خدایان ارتباط بگیرم و ازشون کمک بخام!

_گلاره:از چه خدایانی حرف میزنی؟

_خدایانی که با این دسته از اجنه مشکل دارن بخاطر سرپیچی از قوانین!قدرت خدایان خیلی زیاده اما پدر حسام قدرتش خیلی زیاد شده.!ولی اگه من از خدایان کمک بگیرم شای بتونیم شکستش بدیم!

_سونیا:ببین آسو!اینطوری نمیشه!ما باید امشب کامیارو احضار کنیم و باهاش حرف بزنیم!

_اتفاقا من با یه دختر به اسم سانی آشنا شدم!سانی همزاد گلاره اس!

اینو که گفتم آب پرید تو دهن گلاره و نزدیک بود خفه شه!

_بهادر:همزاد گلاره؟؟؟

_آره خودش بهم گفت دقیقا یه گلاره روبه روم اومد دیروز زنگ خونرو زد و درو براش باز کردم.وقتی اومد تازه فهمیدم همزادشه وقتی که خودش گفت!

_گلاره:میشه من ببینمش خواهش میکنم!ترسناک که نیست؟

اینو که گفت هرسه تامون باهم دیگه یه نگاه خیلی پوکر بهش انداختیم

_گلاره:حا؟؟مگه چی گفتم؟

_نه گلاره نمیشه ببینیش چون هیچکس نمیتونه همزادشو ببینه!و همزادش هیچوقت اجازه اینکارو نمیده!

_بهادر:خب چرا نمیتونه؟

_چونکه هردوتاشون میمیرن! مگر اینکه توی خواب یا با جدا شدن روح از بدن بتونی همزادتو بدون خطر ببینی!                  

_سونیا:یعنی بنظرتون دیدن کامیار بهتره یا همزاد گلاره؟

_کامیار بهتره.بچه ها میشه تا وقت رفتن سراغ جنگیر و احضار کامیار دیگ دربارش حرف نزنیم؟

_بهادر:راست میگه دیگه دربارش حرف نزنیم!

بقیه صبحونه تو سکوت خورده شد!ساعتو که نگاه کردم نه و نیمو نشون میدادماشینو توی پارکینگ مترو پارک کردیم و چهار نفری رفتیم داخل ایستگاه.سونیا رفت و چهارتا بلیط گرفت وارد بخش اصلی شدیم بهادر و گلاره و سونیا رفتن روی صندلی نشستن و اما من سرپا نشستم.داشتم به این فکر میکردم که خودمو بندازیم زیر قطار و این بازیو واسه همیشه تموم کنم!سرمو که بالا گرفتم یاشا رو دیدم!تا پلک دوم دیگه ندیدمش اما بعد از اینکه به یاشا نگاه کردماحساس میکردم یه نیروی خیلی خیلی قوی منو داره وادار میکنه که خودمو بندازم زیر قطار!

ولی نه حا خدایی منطقیه!من یه نفرم میمیرم ولی با مرگم بقیه به آسایش میرسن!همینه یه قدم دومین قدم.صدای اومدن قطاره میاد!

_بهادر:آسو؟؟؟جلو نرو!

بهش توجه نکردم و یه قدم دیگه رفتم!

_سونیا:آسو!آسو.چه غلطی داری میکنی همین الان وایسا!

دیگه گوشام کامل کر شده بود!فقط سه قدم مونده بود !قطار داشت نزدیک میشد!!.الان فقط یه قدم مونده!آخرین قدم تا مرگ با مرور آخرین خاطره خوبم که تولد من بود آخرین قدمم برداشتم و.

بازم توی دنیای خودم نبودم!حس خیلی بدی داشتم یه حس مثل گناهکاری!حسام عصبانی و نگران روبه روم بود!مدام بجای سر و صوت من به درخت مشت میزد!ه نگاه بهم انداخت و یهویی بغلم کرد!

_حسام:آسو میدونی اگه بلایی سرت میومد من میمردم؟فکر میکنی میتونستم زنده بمونم؟چطوری آخه اینکارو کردی؟؟

از حرفاش متنفر بودم!خیلی حرصم گرفت!خودمو از بغلش بیرون کشیدم !سرم از عصبانیت باد کرده بود تمام داغ هایی که تقصیر اون بود جلوی چشمم اومد!اون لعنتی زندگی منو داغون کرد!!!یه جیغ بلند کشیدم و با عصبانیت به سمتش حمله ور شدم و موهاشو کشیدم!

_خفه شو همش تقصیر توعه خدا لعنتت کنه همش تقصیر تو و احمقی توعه!!!

_حسام:آسو آسوی من خواهش میکنم آروم باش تروخدا.آی آی موهامو ول کن/.

از حرص موهاشو ول کردم و با مشت و لگد بهش حمله کردم.مدام بهش لگد میزدم و اون حتی بدون اینکه عصبانی شه فقط جاخالی میداد!حق عصبانت داشت؟!

_حسام:آسو !!!!فکر کردی همش من مقصرم؟؟؟مگه من خواستم عاشقت بشم؟؟؟مگه تقصر منه؟؟تقصر منه وقتی تو نگاه اول تا همین امروز شبا مجبورم حضورتو کنارم توهم بزنم؟؟توهم بزنم که کنارم میخندی؟؟/تقصیر منه که دیونه شدم؟؟قلب لعنتیه خدا لعنتش کنه!!!

دست از کتک زدنش برداشتم!که یهو دوباره بغلم کرد اما ایندفعه با چشمای خیس!خیلی سعی کردم دورش کنم ولی نمیرفت!

_حسام:آسو قسمت میدم فقط یه دقیقه خواهش میکنم خواهش میکنم فقط یه دقیقه بزار بغلت کنم!!من هرکاری که لازم باشه برات میکنم واست جون خودمم میدم واسه من حسامی نمونده!همش شده تو !این حسام قلبش فکرش ذکرش جسمش روحش هدفش متعلق به توعه!

حرفاش باعث نمیشد نظرم دربارش عوض شه !ولی دلم براش سوخت!

_ببین حسام هر کسی ممکنه عاشق بشه!اما حسام .بهتر نیست به یه دختر دیگه فکر کنی؟دختری که پدرتم راضی باشه و از هم نوع و جنس خودت باشه؟ببین شاید سخت و طولانی باشه اما تو یه شاهزاده نیرومندی!میتونی یه دخترو فراموش کنی حسام ببین این عشق یه طرفه تو هم باعث نابود شدن زندگی خودت شده و هم باعث بدبختی و مرگ دوتا از اطرافیان من!شاید اگه این عشق تموم بشه همه چی درست شه!فکرشو بکن!یکم بهش فکر کن!

_حسام:نمیشه آسو من همه اینکارو کردم شیش ماه!ولی نشد!نشد!عشق من خیلی خیلی از اون چیزی که فکر میکنی قوی تره داره خودمم میکشه!

_اما.

_حسام:آسو تو فورا باید بری! مگه نه ارتباط روحت با جسمت قطع میشه!

بدون هیچ حرفی دستشو روی پیشونیم گذاشت و با گفتن یه ذکر .جلوی چشام سراسر نور شد و

_بهادر:بهوش اومد!!!

سرم گیج میرفت اما حالم خوب بود فقط پشتم و کتفم به شدت درد میکرد!بخاطر حولی بود که حسام داد واسه پرتاب جسمم به عقب!

_سونیا:آسو

همون اول صداش بغض آلود بود!معلم بود حسابی گریه کرده!!

_گلاره :آخه چرا؟؟؟

اونم کمتر از سونیا نبود!

چشامو باز کردم و بالا سرم دیدمشون! چشای گلاره و سونیا و بهادر قرمز شده بود!

بهادر یهویی خیلی محکم بغلم کرد!

_بهادر:اگه بلایی سرت میمومد تا آخر عمر خودمو نمیبخشیدم!

_سونیا:من بدون تو چیکار کنم؟؟؟؟غلط کردی.!

_گلاره:یه داغ توی قلبم بود بزور کمش کردم ولی داغ دوم میتونه منو راحت بکشه!!

رمان تلخند(فصل اول)بخش سی و هفتم

تلخند(فصل اول)بخش سی و ششم

رمان تلخند(فصل اول)بخش سی و پنجم

یه ,حسام ,خیلی ,گلاره ,بهادر ,آسو ,حسام آسو ,خواهش میکنم ,گلاره و ,و یه ,یه قدم

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

شیمی علمی برای زندگی روزهای قشنگ بدون آدنوما کارسینوما