محل تبلیغات شما

ساعتمو که چک کردم هشت و چهل دقیقه بودچه زود حاضر شدم!حالا اگه سونیا بود تازه داشت آرایش میکردامیدوارم حاضر شده باشه!یه زنگ به گلاره بزنم ببینم اون حاضر شده یا نه. گوشیمو برداشتم و شمارشو گرفتم بعد بوق دوم جواب داد.

_گلاره:الو

_الو سلام گلاره چطوری خوبی؟

_گلاره :مرسی من خوبم تو چطوری؟

_منم خوبم

_گلاره:آسو من یه پنج دقیقه دیگه میرسم در خونتون الان باید قطع کنممیبینمتخداحافظ

_باشه.خداحافظ

خب گلاره که آمادس یه زنگ به بهادر بزنم .شمارشو گرفتم و بعد بوق اول جواب داد

_بهادر:الو

_الو سلام بهادر

_بهادر:سلام صبحت بخیر.حاضری آسو؟

_آره من آماده ام منتظر شما ام تو حاضری؟

_بهادر:آره من آماده ام دارم سوار ماشین میشمگلاره چیشد راستی اومدش؟

_آره همین الان بهش زنگ زدم گفتش یه پنج دقیقه دیگه میرسمولی به سونیا هنوز زنگ نزدم

_بهادر:من بهش زنگ زدم گفتش تو راهه

_آها خوبه

_بهادر:آسو

_بله؟

_بهادر:آسو حالا که گلاره ام وارد ماجرا شده باید مراقبش باشیم!.روحیش بخاطر قضیه کامیار خیلی ضعیف شده.هعیی کامیار بیچاره!

واسه یه لحظه دلم گرفت!بنظرم باید به بهادر و سونیا دیگه میگفتم که علت مرگ کامیار چی بود!.همچنین باید گلاره ام بدونه کامیار بخاطرش چه کار بزرگی انجام داده!

_بهادر

_بهادر:بله؟

_هممون با ماشین سونیا تا مترو بریم یه جا جمع شیم بشینیم قبل رفتن باهاتون یه حرفی دارمپشت تلفن نمیشه !

_بهادر:اوه باشهحتما

_فعلا!

_بهادر:فعلا!

گوشیو که قطع کردم صدای زنگ بلند شد .گلاره بود!رفتم سمت آیفون و درو زدم و در هال هم باز گذاشتمبعد دو دقیقه گلاره اومد بالا از جام بلند شدم و رفتم توی در.

_سلام گلاره خانوم چطوری؟خوبی؟

اومد جلو وباهم روبوسی کردیم و

_گلاره:سلام عزیزم من خوبم خودت بهتری؟

_مرسی قربونت!بیا تو!

_گلاره:نه !جون تو واسه یه دقیقه اصلا حال ندارم دوباره بند کتونی گره بزنمتو بیا بیرون اصلا.!

_دیوننه(خندیدم)

کیفمو برداشتم .2تا بسم الله گفتم و درو بستم باهم سوار آسانسور شدیم .از تو آینه خودمونو برندازیم کردیم حسابی کیف کردیم!

_گلاره:فردا اولین روز دانشگاهتونه درسته؟

_آره!

_گلاره:بسلامتی!

_مرسی

فکرم درگیر دانشگاه بودهرچند رتبه ام خوب بود و توی یه دانشگاه خیلی خوب قبول شده بودم!ولی استرس داشتم که نکنه شرایط بوجود اومده نزاره خوب درس بخونم و واحدارو بیوفتم!

_گلاره:آسو.

_جان!!بله؟

_گلاره:حالت خوبه؟براهی؟

_آره خوبم!

_گلاره:انگاری فکرت خیلی مشغوله!راستی یه مشکل واست بوجود اومده بود!.مشکلت حل شده یا هنوز؟.

_متاسفانه هنوز ادامه داره

نشستم و بطور خیلی خلاصه و مختصر همه چیو واسش تعریف کردماز تصادفم تا همین امروز که بماند چقدر شوکه و ناراحت شده بوددیگه تا خواستم بقیه ماجرارو واسش تعریف کنم سونیا و بهادرم رسیده بودن

_سونیا:سلام گایز !چطورین خوبین؟

بعدش رفت و با گلاره حال و احوال کرد

_بهادر:سلام بچه ها چطورین خوبین؟؟

_ممنون.

بهادرم رفت و با گلاره روبوسی و حال و احوال کرد.بعد از اینکه حال و احوالشون تموم شد هممون با ماشین سونیا رفتیمفک کنم بهادر از قبل با سونیا هماهنگ بود

سونیا پشت فرمون نشست بهادر کنارش و منو گلاره ام عقب نشستیم

_بهادر:گلاره آسو واست تعریف کرد اتفاقات اخیر رو؟

_گلاره:آره قبل اینکه بیایین حرف زدیم باهم .

_سونیا:خوبه برگشتی تو باغ !به اکیپ خوش اومدی!

سونیا انتظار داشت هممون به این حرفش بخندیم ولی هیچکس هیچ واکنشی نشون نداد!و سونیا تو یه کلمه رید!من واسه ضایع کردن بیشترش یه هه هه هه گفتم و ماشین رفت رو هوا!

_سونیا:خیلی بانمکی !الان مثلا منو ضایع کردی؟

_اره دیگه !

_سونیا:عن تیلیت!

_چی گفتی؟؟

_سونیا:بهت گفتم عن تیلیت!یعنی عنی که تیلیتش کردن!

_بهادر:بسه دیگه خفه شین اه!

_گلاره:راست میگه ریدین تو مغزمون!عین بچه ها!

دیگه ادامه ندادیم!

_بهادر:بچه ها بریم یه جا صبونه بخوریم بعد بریم من وقت نشد بخورم چیزی.

_سونیا:باشه میریم فیت فود !

_فیت فود که صبحونه رژیمی و گیاهی داره!

_سونیا:آره خب !تنوع داشته باشیم بد نیست !

_گلاره:آره منم دوس دارم یبار امتحان کنم!

_بهادر:املت میدن دیگه !نه؟

_سونیا:واقعا که معلومه که میدن ولی بدون روغن!

_بهادر:اون جوری که مزه گه میده خو!

_سونیا:اول بخور بعد غر بزن!اه

رسیدیم همون کافه ای که سونیا میگفت و بعد از پارک ماشین پیاده شدیم و رفتیم داخلیه جا انتخاب کردیم و نشستیم بعد از اینکه سفارشارو دادیم بهادر بهم اشاره کرد که شروع کنم!

_بچه ها میخام یکمی باهاتون حرف بزنم!

_گلاره:عوک!

_دارم جدی حرف میزنم باهاتون!

اینو که گفتم توجه سونیا ام بهمون جلب شد.یه لقمه تو دهنش بود اینقدر گنده که مثل خر باد کرده بود!سعی کردم نخندم و حالت جدی مو حفظ کنم

_میخام درباره کامیار باهاتون صحبت کنم!

اینو که گفتم قیافه هرسه تاشون گرفته و ناراحت ولی کنجکاو شد

_بهادر:کامیار؟؟

_گلاره:چرا خب؟

_سونیا:وا یعنی چی؟

_بچه ها مرگ کامیار اونجوری که ما فکر میکنیم نبوده!

_بهادر :یعنی چی آسو؟داری چرت و پرت میگی چرا؟

_سونیا:مثل آدم حرفتو بزن!

_بچه ها کامیار خودکشی کرده ولی این خودکش با خواست خودش نبوده!!!یعنی کامیار مجبور به خودکشی شده!

_گلاره:آسو !!چی داری میگی تو دیونه شدی نه؟

گلاره خیلی عصبی بود !داشتم میترسیدم ازش!

_بهادر:آسو خل شدی؟اصلا تو این مزخرفاتو از کجا آوردی؟

_خودش بهم گفت!من وقتی که تصادف کرده بودم قبل اینکه برم کما داشتم مرگو لمس میکردم بعد از اون من پام به دنیای ارواح باز شد و کامیارو میدیدم یعنی منو کامیار همدیگرو میبینیم توی دنیای ارواح کامیارو زیر دستای پدر حسام تهدید کردن که اگه خودشو نکشه میان و گلاره و کامیارو باهم میکشن!واسه همینم کامیار خودکشی کرد تا بلایی سر گلاره نیاد!

حرفامو که زدم متوجه شدم گلاره و بهادر داره حالشون بد میشه هم خیلی متعجب بودن هم خیلی ناراحت و شوکه یهو گلاره با صدای بلند زد زیر گریه و رفت بغل بهادر بهادر خودشم داغون بود ولی سعی میکرد گلاره رو آروم کنه!سونیا با یه نگاه نگران و شاکی بهم نگاه میکرد!انتظار این یکیو نداشت!حق داشتن از من متنفر بشن!

_بهادر:باید هرچی زودتر قال این قضیه رو بکنیم !

_گلاره:خدا لعنتشون کنه خدایا کامیار!!خیلی اون  اون خیلی جوون بود!

_سونیا:باید تا قبل از اینکه نفر سومم قربانی شه یکاری بکنیم!

سونیای احمق حواسش نبود ولی یه سوتی افتضاح داد نفر سوم!

رمان تلخند(فصل اول)بخش سی و هفتم

تلخند(فصل اول)بخش سی و ششم

رمان تلخند(فصل اول)بخش سی و پنجم

گلاره ,بهادر ,سونیا ,یه ,تو ,کامیار ,بچه ها ,بعد از ,گلاره آسو ,یه جا ,بهادر آسو

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اطلاعات نقطه سر خط ...